محل تبلیغات شما



نگارش دور نخست جلد پنجم/آخر پتش خوآرگر به پایان رسید.

نام این جلد حماسه ی اندرون» است و احتمال کمی دارد که در مرحله بازخوانی نهایی این جلد، تغییری در این نام رخ دهد. 

این جلد از کتاب تاکنون در حدود 400 صفحه، 37 فصل و همراه با چهار پیوست است و به زودی مرحله ی بازخوانی نهایی آن توسط نویسنده آغاز خواهد شد.

جلد چهارم نیز در نشر افق، مراحل فنی برای انتشار را سپری می کند.


نگارش فصل پنجم از جلد پنجم پتش خوآرگر، همین حالا  - ساعت 11 صبح 15 مهر 98 - به پایان رسید.

این کتاب که جلد آخر پنجگانه پتش خوآرگر نیز هست، احتمالاً چهل فصل خواهد بود.

نام جلد پنجم هنوز مشخص نیست اما نام فصل های آن که تاکنون نوشته شده اند به این قرار است:

در کُنامِ غولان

اَرداویراز

چَهرومیهَن

رویای آبِ گرم

آرامش میانِ قلّه ها

 


جلد چهارم از پنجگانه ی بزرگ پتش خوآرگر، پس از چهار سال نگارش و ویرایش و بازخوانی، سرانجام از سوی نویسنده به  نشر افق ارسال شد تا مسیر انتشار خویش را طی کند. این مسیر، شامل طی مراحل فنی و اخذ مجوز رسمی برای چاپ است و محتملاً تا پیش از پایان سال 1398 انجام خواهد شد.

این جلد که 514 صفحه ی تایپی است، ادامه ی سفر یاران فرّه را شرح می دهد که هر یک در مسیر خود با چه دشواری ها و شکست هایی روبرو می شوند و در نهایت، چگونه بسوی نبرد واپسین پیش می روند.


"شخصیتها و فضاها، گفتارها و موقعیتها هر یک به نوع خود، تا اندازه هایی منطقی امکان بسط و گسترش دارند؛ اگر بیشتر از آن کشیده شوند می ترکند و نابود می شوند! اگر هم کمتر از آن، باد شوند می پژمرند و نازیبا برجا می پوسند و رنجورانه در رویای بالقوّه های خویش تباه می گردند.

یک نویسنده باید حدود گسترش هر چیز را در دامنه ی واژگان آثارش بیابد و روشن سازد:

این شخصیت چقدر در ذات خود، امکان بار بردن، اندیشیدن یا کوشیدن را دارد؟

این فضا تا چه اندازه جا دارد که باز شود یا با واژگانی مبهم رها گردد؟

این جا، آن جا، این گفته ها و آن گفته ها چیست اند؛ از کجایند و تا چه حدودی امکان بسط و وصف شدگی را با خود دارند؟

برخی فکر می کنند این روندی ست از نویسنده به اثر؛ حال آنکه واژگون آن پُرکاربردتر است! امکان بسط، ماجرایی ست از اثر به نویسنده و درون خودِ اثر و اجزاء ذاتی آن. امکانِ گسترده شدنِ به اندازه، هرگز به فرمان نویسنده نیست همانطور که در جهان عینی نیز اشیاء هستند که حدود را تعیین می کنند. یک بادکنک به ظرفیت خود باد می پذیرد نه به میل کودک باد دهنده ای که شاید دوست دارد به قدر کره ی زمین، آن را بزرگ و بزرگتر کند!

یک تکه خمیر نان لواش، هر قدر هم توسط نانوا، وَرز داده و مالیده شود باز تا نازکترین حدّ ممکنش در ذات حجمی و جنسی خود، قابلیتی دارد که بیش از آن نمی شود وَرزَش داد و درازش کرد ولو اینکه نانوا دست به دعا باشد که آن نان آنقدر بزرگ بشود که او را از آن کرانه ی سوزان، یک بار و برای همیشه آسوده سازد!

حال چگونه است که برخی می پندارند هر چه آنها بخواهند اثر کِش می آید و هرجا آنها ببُرّند، تمام می شود؟!

قابلیّت هر اثر در خود اوست و نه در دلخواهِ آشکارگرانِ آن.

تنها نتیجه ی کم یا زیاد گستردن یک اثر، تخریب آن و از دست رفتن اوست و نه هیچ حاصل دیگر! اما نویسنده ی ناخداوَش، هماره خویشتن را در کشتی اثرش آماده می دارد در برابر توفانهای در راه یا ساحل های در پیش و درست پیش از برخورد با هر صخره، سُکّان را می چرخانَد. "

 

متن شانزدهم

از کتاب نوشتن درباره ی نوشتن: تصویر یک روح»

نشر موج - آ.آ


کتاب "پتش خوآرگر 3: بر بنیادهای هستی" در لیست 200 کتاب پیشنهادی سال 20 کتابخانه ی مونیخ (کلاغ سفید) قرار گرفت.

اصل خبر را می توانید در لینک زیر بجویید:

http://cbc.ir/%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%B4%D8%A7%D8%B1-%D9%81%D9%87%D8%B1%D8%B3%D8%AA-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D8%BA-%D8%B3%D9%81%DB%8C%D8%AF-%DB%B2%DB%B0%DB%B1%DB%B8/

 


سرآغاز:

چیزی حدود سال 1380 بود که پدرم دست به کار جمع کردن متن های کوتاه عرفانی شد. مهندس مکانیک بود و سررشته اش در کارهای فنّی؛ اما دلبستگی اش چیزی جز یکتاخداوند، خانواده و معانی عرفانی نبود و تمام عمر را نیز در همین حدود سپری کرد.

چند سال بعد حوالی 1385 بود که به من گفت دلش می خواهد آنچه را تا به حال گِرد کرده سامانی بدهد و کتابی به عنوان تقریبی بهترین و ناب ترین گزیده های عرفانی (همراه با آیات قرآنی)» بدست چاپ بسپارد.

نظر مرا جویا شد و من او را به شیوه مند کردن کتابش فراخواندم. چیزی که در آن وقت به ایشان گفتم دقیقاً این معنا را داشت که خوب است این دست متن های گزیده، ساختاری مشخص، هدفمند و استخراجی جداسازی شده داشته باشند؛ حال یا بر مبنای معانی و مفاهیم یا بر مبنای تاریخچه یا شخصیتها.

در هر حال به فکری فرو رفت و دوباره به کار مشغول شد. سه سال دیگر گذشت تا دوباره، این بار من جویای کارش شدم؛ زمستان 1388 بود. پرسیدم کارتان به کجا رسید؟

گفت تا جاهای خوب! بهار برسد، ویرایش آخر را می کنم و انشاءالله می دهم برای چاپ.

گفتم چرا بهار؟ چرا از همین روزهای سرد و شبهای دراز، دست به کارش نمی شوید؟

چیزی نگفت ولی در نگاهش دیدم که سخت دلش می خواهد اما انگار چیز یا چیزهایی هست که مانع حال و توان اوست.

بهار، هرگز برای او نرسید. یکم فروردین 1389 پای سفره ی هفت سین ما، در یک دَم، جان به جان آفرین سپرد و اندوهِ دیگر ندیدنش، کمر ما را شکست.

اتمام این کار، راهی برای اندکی سربرآوردن من است؛ حرکتی بسیار کوچک برای یادبود مردی که عارفی گمنام بود. هم در آنچه خواهید خواند و هم در منش راستین زندگی اش. به گواهیِ تمام آنها که می شناختندش. 

پسر کوچکش - آرمان آرین»


با توجه به استقبال روزافزون مخاطبان برای بزرگداشت و شناختِ شخصیت بزرگ دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن» بر آن شدیم که نسخه ی تازه ای از فیلم مستند ایشان را که 17 سال پیش به عنوان پایان نامه ی لیسانس سینمایم ارائه کرده بودم، برای خواهندگان ارائه دهیم. نسخه ی تازه ی این فیلم، مدت زمانی بیشتری خواهد داشت و تدوین و صداگذاری نو خواهد شد؛ همچنین مجموعه ای از مصاحبه ها با استادان ادبیات و شاهنامه و ایران شناسی نیز به آن افزوده می شود.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کمبود آب