محل تبلیغات شما

سرآغاز:

چیزی حدود سال 1380 بود که پدرم دست به کار جمع کردن متن های کوتاه عرفانی شد. مهندس مکانیک بود و سررشته اش در کارهای فنّی؛ اما دلبستگی اش چیزی جز یکتاخداوند، خانواده و معانی عرفانی نبود و تمام عمر را نیز در همین حدود سپری کرد.

چند سال بعد حوالی 1385 بود که به من گفت دلش می خواهد آنچه را تا به حال گِرد کرده سامانی بدهد و کتابی به عنوان تقریبی بهترین و ناب ترین گزیده های عرفانی (همراه با آیات قرآنی)» بدست چاپ بسپارد.

نظر مرا جویا شد و من او را به شیوه مند کردن کتابش فراخواندم. چیزی که در آن وقت به ایشان گفتم دقیقاً این معنا را داشت که خوب است این دست متن های گزیده، ساختاری مشخص، هدفمند و استخراجی جداسازی شده داشته باشند؛ حال یا بر مبنای معانی و مفاهیم یا بر مبنای تاریخچه یا شخصیتها.

در هر حال به فکری فرو رفت و دوباره به کار مشغول شد. سه سال دیگر گذشت تا دوباره، این بار من جویای کارش شدم؛ زمستان 1388 بود. پرسیدم کارتان به کجا رسید؟

گفت تا جاهای خوب! بهار برسد، ویرایش آخر را می کنم و انشاءالله می دهم برای چاپ.

گفتم چرا بهار؟ چرا از همین روزهای سرد و شبهای دراز، دست به کارش نمی شوید؟

چیزی نگفت ولی در نگاهش دیدم که سخت دلش می خواهد اما انگار چیز یا چیزهایی هست که مانع حال و توان اوست.

بهار، هرگز برای او نرسید. یکم فروردین 1389 پای سفره ی هفت سین ما، در یک دَم، جان به جان آفرین سپرد و اندوهِ دیگر ندیدنش، کمر ما را شکست.

اتمام این کار، راهی برای اندکی سربرآوردن من است؛ حرکتی بسیار کوچک برای یادبود مردی که عارفی گمنام بود. هم در آنچه خواهید خواند و هم در منش راستین زندگی اش. به گواهیِ تمام آنها که می شناختندش. 

پسر کوچکش - آرمان آرین»

«پتش خوآرگر 5: حماسه ی اندرون»

همراه با کتاب پتش خوآرگر پنجم

پتش خوآرگر چهار: از ژرفای تاریکی در راه انتشار

حال ,چیزی ,اش ,عرفانی ,های ,سال ,می خواهد ,دست به ,به کار ,بود که ,یا بر

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها